عشق بی پایان من و همسریعشق بی پایان من و همسری، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

زود بیا کوچولو

خدایــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

توی یکی از پستام نوشته بودم که حس می کنم یه اتفاقی میفته که نتونیم بریم....... واااااااااااااااااااااااااااااای خدا آخه چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حکمتت تو چیه خدا؟ تقدیر ما بی فرزندیه؟ باشه قبول حداقل طور دیگه مانع رفتنمون می شدی.......... آخه چرا این طوری؟ مگه ما چقد تحمل داریم چقد؟ این اتفاق همه مون رو نابود کرد همه رو............ آخه خدااااااا چراااااااااااا چرااااااااااااااا مگه چه گناهی در حقت کرده بودیم؟؟؟؟ دلم پره درده پره درد ......... دیگه دارم دق می کنم خستم ، خسته از این اتفاقات بد که هر بار برای مانع شدن ما از بچه دار شدن  میفته.... دوستای خوبم باز هم نشد که بریم و ما دیگه قید بچه دار شدن رو زدیم و پروندمون ...
23 مرداد 1392

آمپووووووووول

خووووووب اینم از دومین آمپول که امروز زدم. ایشالا که تاثیر بذاره.... میبینی فسقلی آخرین بار که آمپول عضلانی زده بودم یادم نمیاد شاید اصلا نزده بودم ولی حالا بخاطر تو فینگیلی اینکارو کردم. تااااااااااااازه بخاطر اینکه مایع سفت بود 4تا سوزن خوردم... فدای سرت مامان جان هرکاری لازم باشه می کنم آمپول که چیزی نیس قربونت برم عزیز مامان. راستی چون از تاریخ آزمایشات خونمون هم گذشته بود امروز با بابایی رفتیم آزمایش دادیم ولی جوابش دیر آماده میشه 14ام ایشالا میرم میگیرم و 20ام هم ایشالا به امید خدا میریم پیش دکتر.......... اگه دوست داری زود بیای پیش من و بابایی خودت از خدا بخواه عزیز مامان خدا دعای فرشته ها رو زودتر مستجاب می کنه. ...
7 مرداد 1392

پیشنهاد عجیب همسری

سلام کوچولوی نازم ،بازم مامانی اومده که باهات حرف بزنه و درددل کنه. عزیزم دیشب واسه افطار یکی از دوستای بابایی رو با خانوادش دعوت کرده بودیم. جات خالی بود عشق مامان آخه دوست بابایی یه پسر ناز داشت خدا حفظش کنه خیلی عسل بود. خیلی خوش گذشت... ولی بعد رفتن اونا نمیدونم چی شد که یهو بابایی یه پیشنهادی رو داد که تا چند وقت پیش بدجوری مخالف بود می دونی چی گفت؟ گفت سحر بیا بریم از شیرخوارگاه بچه بیاریم... الهی بمیرم واسش که خیلی دوست داره بابا بشه مخصوصا وقتی بچه های دوستاش رو میبینه. نمی دونستم چی بهش بگم فقط گفتم نمیشه ... آخه کوچولوی من تو که می دونی هیچ کس از مشکل ما خبر نداره و دوست ندارم هیچ وقت کسی خبردار ب...
1 مرداد 1392
1